ای خیام دولتت برکنده دور آسمان


چون خیامت بارگاه آسمان برکنده باد

جز که چشم حاسدان از باغ شاهی برنکند


سر و قدت را که چشم حاسدان برکنده باد

گر گشاید باز مرز نگوش و نرگس چشم و گوش


بی تو چشم و گوششان در بوستان بر کنده باد

بعد ازین سنگین دلی گر دل نهد بر تاج و تخت


چون زر و یاقوت و لعلش خان و مان بر کنده باد

عین آب ار وا شود بعد از تو بر صحرا و کوه


چشم های روشن آب روان برکنده باد